185

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام این پست رو از خوابگاه دریافت میکنید !

بذارید برگردیم چند روز عقب تر ! جمعه عصر راهی خوابگاه شدیم و شب رو سه تایی سر کردیم ! خواهرم قرار بود برای یه دوره ی زایمان فیزیولوژیک بیاد تبریز و تا سه شنبه پیش من بمونه !(کلاس هاشون تو دانشکده ما بود ), آخرین کلاس شنبه تربیت بدنی بود که حسااابی بیچارمون کرد ! خوشبختانه ما گروه 1 هستیم و سالن ما داخل خوابگاهمونه برای همین بلافاصله بعد از کلاس برگشتیم اتاقمون ! البته یه اشتباه بزرگی کردیم من و عاطفه که بدون سوئیشرت و با همون تی شرت از محوطه اومدیم که من جون سالم بدر بردم ولی عاطفه سرماخورد اومدیم اتاق و بعد از یه تجدید قوا من و خواهر جان رفتیم تربیت و سارا و عاطفه با چند تا از بچه های دیگه رفتن کتاب زبان بگیرن ! عصر برگشتیم و بعد از شام نشستیم زبان رو نوشتیم و از شدت خستگی زود خوابیدیم ! یکشنبه بعد از کلاس صبح با سرویس رفتیم دانشگاه اصلی , ساختمان تربیت بدنی و برای کوه اسم نویسی کردیم !

کلاس بیوشیمی دوشنبه قرار نبود تشکیل بشه ! دوشنبه یکم بیشتر خوابیدیم و بعد با سارا شال و کلاه کردیم رفتیم بیمارستان سینا ملاقات یکی از دوستامون که عمل جراحی انجام داده بود ! حالش خوب بود نسبتا , یکم پیشش نشستیم و برگشتیم خوابگاه ! قوانین خوابگاه اینجوریه که هر کسی یه بار میتونه مهمان بمونه و برای بقیه شب ها اگه بخواد بمونه باید از دانشگاه اصلی نامه میگرفتیم ! تو راه برگشت بعد از کلی زنگ زدن به اینجا و اونجا بالاخره شماره اون خانم فوق خوش اخلاقه مسئول خوابگاه رو پیدا کردم و زنگ زدم بهش ! انقدر آروم جواب داد که تعجب کردم خودشه یا نه !!! گفت تا 2 اینجام میتونی بیای ببری ! پام به خوابگاه نرسیده برگشتم و دوباره تاکسی گرفتم رفتم دانشگاه اصلی , ساختمان قرمز ! خیلی استرس داشتم برای روبرو شدن با اون خانم ولی کاملا بر خلاف تصورم رفتار کرد, با خنده و خوش اخلاقی 5 دقیقه ای کارم رو راه انداخت و راهی خوابگاه شدم , سریع ناهار خوردم و رفتم دانشکده ! عصر که خواهرم کلاسش تموم شد و اومد خوابگاه گفت کلاساش تموم شد و میره ! ینی من اونروز هر چی دوندگی کرده بودم برای اون برگه به فنا رفت :/ 

شب ها یه نیم ساعتی میریم محوطه قدم میزنیم میدوییم و هر جلف بازی که بلدیم تو خلوت خودمون درمیاریم خلاصه :)) جاتون خالی دیشب یه بارون باحالی بود بیا و ببین ! 

و اما امروز ما اولین پیچوندن کلاس رو انجام دادیم ! صب بیدار شدیم و من داشتم کم کم شروع میکردم لباس بپوشم که عاطفه گفت فلان استاد گفته کلاس نظری رو زیاد حساسیت ندارم بیاید یا نیاید پس بیاید نریم ... کی بود که مخالفت کنه سارا و عاطقه گرفتن خوابیدن , منم نشستم آناتومی خوندم و ساعت 10 رفتیم برای کلاس عملی ! عصر بین دو کلاس آناتومی نظری و عملی تقریبا 1 ساعتی بیکار بودیم که با بچه های هم اتاقی هماهنگ شدیم بریم برای اتاق خرید کنیم ! این چنین شد که 5 نفری راهی فروشگاه شدیم و خریدهامونو انجام دادیم ! برای فردا فعلا فقط 8 تا 10 کلاس داریم و تکلیف اصول فنون فعلا مشخص نیست فلهذا برناممون برای فردا به صورت پیش فرض روی تربیت و نصفه راه تنظیم شده :)) پنجشنبه هم که میریم جلفا و آسیاب خرابه ^_^

+ الان تو این لحظه شدیدا دلم گرفته ! یه روز کامل میخوام تنهای تنها باشم نه کسی حرف بزنه باهام نه صدایی بشنوم !  

192...
ما را در سایت 192 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daily-memo بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 11:41