189

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام

دیروز حسابی برنامم پر بود ... صبح 8 تا 10 کلاس روانشناسی داشتیم و بعدش از 10 تا 12 بافت شناسی ! بعد از کلاس بافت بدو بدو رفتیم نهار و بعدش دوباره بدو بدو رفتیم سر یه کلاس یک ساعته که مربوط میشد به کلاس های معرفتی بسیج که فقط خودمون چند تا دوست بودیم که درباره ی چند تا موضوع بحث کردیم ! بعد از کلاس رفتیم سالن مطالعه تا دو تا درسی که باید برای زبان میخوندیم رو بخونیم ! تا ساعت 2 مشغول بودیم و بعدش رفتیم سر کلاس ! وای خدایا این استادمون خدای تیکه انداختنه ! البته تقصیر از هم کلاسی هامونم هست ! بعضی ها دیگه واقعا شورشو درآوردن هر جلسه که استاد میگه فلانی بخونه میگن آماده نیستیم و اونم غر میزنه ! بعد از کلاس زبان بازم کلاس داشتیم و بازم زبان و اینبار زبان فوق برنامه با آقای ن ! به نماینده کلاس زبان گفته بودم ما تا 5 کلاس داریم ولی با این حال از ساعت 4 کلاس گذاشته بودن ! کلاسمون زودتر تموم شد و ما ساعت 4 و ربع تونستیم خودمونو برسونیم کلاس که دیدیم هیشکی نیست و اونجا بود که متوجه شدیم کلاس حذف شده ! -_- آقای ن رو نزدیک ورودی دیدم و ازش پرسیدم که چرا کلاس حذف شده که گفت همین 10 دقیقه پیش نماینده زنگ زد و گفت هیشکی نیومده ! به هر حال حرف زدیم و قرار بر این شد که فرم ثبت نام پر کنیم و وقت کلاس رو تعیین کنیم و تموم ! با اینکه شدیدا خسته بودم و لازم داشتم استراحت کنم ولی از اینکه این شکلی کلاس رو حذف کرده بودن عصبی شدم و یه بحث مفصل هم تو گروه تلگراممون داشتم و آخر شب تازه متوجه شدم آقای ن هم تو اون گروه بوده بعد از اینکه برگشتیم خوابگاه بعد از استراحت کوتاه شال و کلاه کردیم و رفتیم استخر ^_^ آی خوش گذشت , آی خوش گذشت ! بعد از استخر انقدر خسته بودم که حس میکردم سرم گیج میره ! کارت هامون رو داده بودیم مریم شاممون رو بگیره , شام رو خوردیم و بعد با سارا و عاطفه رفتیم نمازخونه خوابگاه کمک بچه ها برای آماده کردن یادبود های سه شنبه های مهدوی که این هفته تو دانشکده ما قراره برگزار بشه ! برگشتیم و با چایی ای که سلما و ثنا گذاشته بودن روبرو شدیم ^_^ بعد از یه چایی حسابی رفتیم خوابیدیم ! و امروز صبح متوجه شدم که دیشب کلی تو خواب حرف زدم

و اما امروز ... از 8 تا 10 کلاس بیوشیمی داشتیم که یه کلمه هم گوش ندادم فقط قسمت تحتانی آناتومی رو خوندم ! بعد از کلاس یه سر رفتیم بوفه و با چایی و بیسکوییت یکم انرژی گرفتیم و رفتیم اتاق مطالعه ! 11 و نیم رفتیم نهار و تا 12 خودمون رو رسوندیم به جلسه منتورینگ که قرار بود برگزار بشه ! منتورینگ هم از ایناس که یکی از دانشجوهای ترم بالایی مسئول میشه که به سوالاتت جواب بده و کمکت کنه ! ساعت 12 و نیم هم به زور خودمون رو رسوندیم سر کلاس آی تی ! کلاس آی تی به این شکله که ما میریم استاد میاد و بعدش "آقای مهندس" میاد و یکی یکی اینترنت سیستم ها رو وصل میکنه و بعد کلاس شروع میشه ! :/ بعد از کلاس آی تی هم که بلافاصله کلاس میکروب شناسی داشتیم با استاد "الف" ... اصن این استاد عشقه عشق ! هر دفه که نگاهش بهم میفته با خودم میگم ینی یادشه که من روز اول رفتم پیشش گریه کردم !؟ :)) این استادمون علاوه بر این که به شدت باسواده و جایگاه بالایی هم داره (معاون امور دانشجویی) شدیدا با اخلاقه و فوق العاده مهربون و ساده ! وقتی اومدیم خوابگاه همین که اومدیم داخل اتاق دیدم به به یه جعبه شیرینی داره بهم چشمک میزنه ! سلما و ثنا تو اتاق نبودن و ما نمیدونستیم کی شیرینی رو خریده که مریم از راه رسید و متوجه شدیم کار خودشه ! از 18 آبان قرار بود شیرینی بده واسه تولدش :)) سلما و ثنا رو خبر کردیم,چایی گذاشتیم و نشستیم به شیرینی خوران ! سلما و ثنا و عاطفه رفتن اتاق مطالعه و مریم هم در حال خداحافظی بود بره اتاقشون که یه لحظه گوشیمو برداشتم چک کنم دیدم اس ام اس دارم بازش کردم دیدم نداس(خواهر عاطفه). نوشته بود خالش فوت شده و اگه مامانم یا کسی بهم خبر داد اصلا نذارم عاطفه بفهمه ! یعنی یه جوری خشکم زد و گفتم سارااا که بنده خدا سارا رنگش پرید ! حال هر سه تامون از این رو به اون رو شد! فقط خوب شد عاطفه پیشم نبود وگرنه از واکنشم حتما میفهمید ! خبر داشتم حالش بده و فکر میکردم به این زودیا همچین اتفاقی بیفته ولی با این بازم خبر خیلی یهویی بود ! فعلا که به عاطفه و بقیه بچه ها حرفی نزدیم ! با ندا که حرف زدم گفت نگیم بهش بمونه هفته بعد که قراره برگرده خودش بفهمه ! نمیدونم کار درستی میکنن یا نه که بهش نمیگن ولی من خودم تحملشو ندارم عاطفه اینجا متوجه بشه که چی شده ! خیلی خاله اش رو دوست داشت خیلی ! یعنی قد مامانش دوسش داشت , خیلی غم بزرگیه ! به هر حال تا الان که همش سعی کردیم بگیم و بخندیم و عادی باشیم , عاطفه هم فعلا چیزی نفهمیده !

امروز عصر قرار بود رحیمه (یکی از همکلاسی هامون) دلمه بیاره برامون برای خیرات مادرش که بدیم به بچه های هم کلاسی ! سارا رفت دلمه ها رو بگیره یهو دیدم پیام داده اتاقو مرتب کن رحیمه ام داره میاد ... یعنی با بیش ترین سرعت ممکن اتاقو مرتب کردم که همون لحظه سارا و رحیمه از راه رسیدن ! یکم نشستیم به حرف زدن و چایی خوردن و بعد از رفتن رحیمه هم دلمه ها رو بین بچه ها پخش کردیم .

فردا امتحان میانترم آناتومی داریم ! 10 نمره از نمره پایان ترمه ! تقریبا مسلطم فقط باید فردا یه مرور بکنم تا ببینیم چی میشه ! الان باید برم کمک سارا تا اون مقالاتی که استاد آی تی ازمون خواسته پیدا کنیم و تا ساعت 12 بفرستیم براش -_-

192...
ما را در سایت 192 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daily-memo بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 11:41