سلام
پنجشنبه فقط یه کلاس عملی اصول و فنون داشتیم از 8 تا 10 ! یه روز حوصله سربر داشتیم تا عصر ! برای شام تصمیم گرفتیم بریم بیرون ! رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به یه جایی بین شریعتی و 17 شهریور,ایستگاه پیتزا ! پیتزا سفارش دادیم و چون طول میکشید یه سر رفتیم پاساژ بغلی از یه لوازم آرایشی خرید کردیم و دوباره برگشتیم ! پیتزا که نبود خمیر بود رسما -_- به زور خوردیم که گرسنه نمونیم ! اون شب 4 نفر بودیم , سارا رفته بود خونه خالش ! هر کی یه طرف برای خودش مشغول بود , من داشتم فیلم می دیدم و هندزفری تو گوشم بود یهو دیدم عاطفه خیره شده به گوشیش گریه میکنه ! با یه شدتی گریه میکرد که فکر کردیم قضیه رو فهمیده , خلاصه یکم آرومش کردیم و فهمیدیم که دلش برای خالش تنگ شده ! اون شب سعی کردیم با شوخی و مسخره بازی یکم حالمون رو خوب کنیم !
جمعه حوصله سربرتر از پنجشنبه بود ! نه تونستیم درس بخونیم و نه بیرون رفتیم ! شام و نهار درست حسابی هم نتونستیم بخوریم ! یکی از بدترین جمعه ها بود ! عصر هم ثنا رفت خونه عموش و سه تایی موندیم .
امروز کلاس 8 تا 10 رو پیچوندیم و 10 رفتیم سر کلاس دفاع ! بعد از نهار سارا و عاطفه رفتن خوابگاه و من برگشتم دانشکده رفتم سالن مطالعه تا ساعت 1ونیم که برگشتم و لباس عوض کردم و با عاطفه رفتیم سالن خوابگاه برای کلاس تربیت بدنی ! اگه استاد بتونه با آموزش هماهنگ کنه یه حلسه ای که مونده رو نمی 192...
ادامه مطلبما را در سایت 192 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : daily-memo بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 11:41