بازم مجبورم مث پست قبل یه گزارش کوتاه برای چند روز بنویسم ! تا یادم نرفته بذارید از دوشنبه بگم !
دوشنبه 10 مهر :
من و سارا و عاطفه بعد از ظهر رفتیم آبرسان برای سارا مانتو بخریم ! بعد از کلی گشت و گذار بالاخره تونستیم یه مانتو گیر بیاریم ! موقع برگشت سوار اتوبوس شدیم ! اتوبوسی که ما سوار شدیم قرار بود درست از جلوی خوابگاه رد بشه ! یه جایی اتوبوس نگه داشت و همه پیاده شدن مام بلند شدیم پیاده بشیم که سارا گفت اینجا که ایستگاه اخر نیست ببین اون 2 نفر نشستن هنوز ! و این چنین بود که نشستیم ... وسط راه یهو دیدم اع ما داریم برمیگردیم آبرسان -_- نزدیک تربیت بودیم که پیاده شدیم و سوار یه اتوبوس دیگه شدیم ! به حالت کاملا فشرده تو اتوبوس وایساده بودیم که سارا از بغل دستیمون پرسید پس کی میرسیم آخر شهناز ؟ اونم گفت خیلی وقته رد کردیم الان داریم میریم نصفه راه -_- و بار دیگر پیاده شدیم و باز آدرس پرسیدیم ! ایندفه سوار یه اتوبوس دیگه شدیم و رفتیم سه راه امین ! یه خیابون رو تا ته رفتیم تا کد 106 رو پیدا کنیم و سوارش بشیم و وقتی به نتیجه نرسیدیم پرس و جو کردیم و فهمیدیم باید میرفتیم خیابون روبرویی ! دیگه نایی نمونده بود برامون راه رفته رو برگشتیم و یه اتوبوس پیدا کردیم و سوار شدیم ! این بار دیگه جی پی اس رو باز کردیم تا یادمون نره کجا باید پیاده بشیم بعد از ساعت ها دور خودمون چرخیدن و گم شدن بالاخره خسته و کوفته رسیدیم خوابگاه !
پنجشنبه 13 مهر :
خواهر عاطفه که دوست و همکلاسی دبیرستان منم هست اومده بود تبریز ! بعد از شام تا ساعاتی از شب مشغول شب نشینی بودیم ! ساعت 2 بود که من پیشنهاد فیلم ترسناک دادم -_- من و سارا و عاطفه نشستیم پای فیلم ! عاطفه همون اولش خوابش برد ! دقایقی بعد هم من خوابیدم و اینچنین بود که تصمیم گرفتم هیچوقت همچین پیشنهادی ندم !
جمعه 14 مهر :
ساعت 10:30 از خواب بیدار شدیم ! مهمون داشتیم و قرار بود دو تا از دوستای دبیرستانمون بیان اتاق ما ! قرار بود نهار رو خودمون درست کنیم ! مرغ رو من میخواستم درست کنم و سارام برنج میذاشت که به خاطر تنبلی بیش از اندازه اعضا هیچکس حاضر نشد بره مرغ بگیره و کنسل شد ! دوستامون اومدن یکم نشستیم و بعد رفتیم ائل گلی ! نهار رو اونجا خوردیم و بعد از نهار رفتیم شهربازی ! (شهربازی داخل همون ائل گلیه !) البته عاطفه و ندا می ترسیدن نیومدن ! من و سارا و سمانه و ثمین رفتیم فقط ! انقدر جیغ زده بودم که صدام درنمیومد ! مخصوصا ترن خیلی وحشتناک بود چون کمربندش کاملا شل بود همش میترسیدم بیفتم ! برگشتیم خوابگاه و برای شام سیب زمینی و تن ماهی خوردیم !
شنبه 15 مهر :
امتحان تعیین سطح زبان داشتیم توی دانشکده ! قراره که کلاس های فوق برنامه زبان بذارن و باید تمام ورودی ها این امتحان رو میدادن ! 100 تا سوال بود و 75 دقیقه زمان ! نمیتونم بگم خیلی آسون بود یا خیلی سخت ! بعضی ها به شدت آسون بود و بعضی هاش فوق العاده سخت ! این هفته احتمالا نتایج اعلام بشه و برنامه کلاس ها مشخص بشه ! خواهرم برای یه دوره قرار بود بیاد تبریز و دورشون هم تو دانشکده ما بود و قرار بود شب رو بیاد پیش من ! رفتم استقبالش دیدم دوستشم با خودش آورده ! اون شب ما باز مهمون داشتیم !
یکشنبه 16 مهر :
باز یه جلسه معارفه داشتیم ! این بار رئیس دانشکده و معاونانش اومدن و صحبت کردن و توضیح دادن که برای چه کارهایی بهشون مراجعه کنیم ! آخر برنامه یه شاخه گل به نماینده کلاس ها و رئیس انجمن اسلامی و فرمانده بسیج دادن !
نمایشگاه کتاب تبریز قرار بود از 16ام شروع به کار کنه ! ساعت 5 بود که من و سارا شال و کلاه کردیم بریم نمایشگاه کتاب ! سوار تاکسی شدیم و تقریبا 1 ساعت تو راه بودیم تا برسیم به محل برگزاری نمایشگاه ! ینی اینطوری بگم که نمایشگاه یه جایی بود که دیگه تبریز داشت تموم میشد ! -_- اینهمه راه رفتیم و اونجا بود که گفتن نمایشگاه موند برای 2 آبان سوار اتوبوس شدیم و نزدیک تربیت پیاده شدیم ! بعیه راه رو پیاده روی کردیم و بالاخره رسیدیم خوابگاه و وقتی بچه ها سراغ نمایشگاه رو گرفتن ازمون گفتیم ما اصلا نمایشگاه نرفتیم ! رفتیم آبرسان و بعدشم یکم پیاده روی کردیم -_-
دوشنبه 17 مهر :
جشن ورودی داشتیم و باید میرفتیم دانشگاه اصلی صبح زود حاضر شدیم و با سرویس رفتیم دانشگاه ! جشن تقریبا تا ظهر طول کشید ! چند نفری اومدن و سخنرانی کردن و بعد انواع برنامه ها مث موسیقی و نمایش و پخش یه سری کلیپ ها و سخنرانی دکتر کردی و اخر سر یه انیمیشن که کار دوبله اش رو خود بچه های دانشگاه انجام داده بودن ! انیمیشن خیلی خوب بود حالا اگه شد لینکش رو میذارم خواستین نگاه کنید ! برای یادبود یه فلش و یه کیف که داخلش چند تا کتاب و نشریه بود بهمون دادن ! بعد از ظهر تبریزگردی داشتیم ! اولش رفتیم ائل گلی و بعد مقبره الشعرا ! ما که به شدت خسته شده بودیم ! مقصد بعدی مسجد کبود بود که دیگه پیاده نشدیم و نشستیم تو اتوبوس تا بقیه بیان ! شب هم خیلی زود خوابمون برد !
خب این یه خلاصه کوتاه از اتفاقات چند روز بود ! چهارشنبه ظهر اومدم خونه و امروز عصر برمیگردم !
زندگی توی خوابگاه خوبه ! یه تجربه ی جدید که تمام مسئولیت هات به گردن خودته ! خودت باید ظرف غذاتو بشوری ! خودت لباساتو بشوری ! خودت برای خودت سفره پهن کنی و ... البته ما خیلی کارهامون رو باهم انجام میدیم مث سفره انداختن و چایی دم کردن که نوبتیه یا نظافت اتاق ! هم اتاقی هام همشون خوبن ولی سارا یکم اذیت میکنه رفتارش ! از مسخره کردن بقیه گرفته تا بی مسئولیتی و بی نظمی و رعایت نکردن قوانین اتاق ! قکر نمیکردم همشهری و دوست خودم توی خوابگاه همچین ادمی باشه ! به هر حال من سعی میکنم سرم تو کار خودم باشه ولی خب هر جایی که لازم باشه تذکر میدم !
192...برچسب : نویسنده : daily-memo بازدید : 138